ارسطو و درسواره هایش

9 بهمن 1402 - خواندن 24 دقیقه - 209 بازدید

فرض کنید می خواهید بازاریاب یک کارخانه مواد شوینده در یک محله کوچک شوید یا اینکه می خواهید در یک مهد کودک کار کنید. امکان ندارد که بدون گذراندن دوره آموزشی به شما اجازه کار دهند. در زمانه ای زندگی می کنیم که کوچک ترین کارها تخصصی شده. زمانه ما، زمانه تخصص است. اما تا به حال فکر کردید که سیاست مداران که کوچک ترین تصمیم های شان، بزرگ ترین تاثیرها را در زندگی مردم دارد، هیچ گاه آموزش نمی بینند. گویا سیاست و سیاست مداری به عنوان یک تخصص به رسمیت شناخته نشده است. دلیل این مسئله عجیب چیست؟ آیا واقعا سیاست مداران برای اینکه بتوانند کارشان را به درستی انجام دهند به آموزش نیاز ندارند؟ یادداشت پیش روی به این مسئله می پردازد.


اودیسیوس1 ناخدای خوبی بود، به همین خاطر، حواسش بود تا سخنی از هیولای شش سری که آماده قاپیدن و زنده زنده بلعیدن دریانوردانش بود، به میان نیاید. نگران بود خدمه کشتی آن قدر بترسند که «وحشت زده پاروها را رها، و دور هم جمع شوند» (ادیسه)2. سرسی3 به او هشدار داد که این جانور (سکولا)4، «دوزاده پا، شش گردن خیلی دراز و در آخر هر گردن یک سر وحشتناک با سه ردیف دندان درشت و فشرده دارد». توصیه دیگرش این بود که غار سکولا مسیر بهتری برای ورود به کانال است، زیرا در آن سوی کانال هیولای دریایی وحشتناکی (خاروبدیس)5 وجود دارد که می تواند کل کشتی و خدمه را ببلعد. او گفت «از دست دادن شش خدمه، نسبت به از دست دادن دفعی همه آنها، به وضوح ارجحیت دارد».

همین طور که کشتی شان به تنگه نزدیک می شد، اودیسیوس گفت «دوستان من، ما با دشواری ها بیگانه نیستیم.» به خدمه اش یادآوری کرد که نقشه زیرکانه سیکلوپ6 را نقش بر آب کردند. سپس به پاروزنان گفت «مردانه پارو بزنید». به ناخدای خود چنین توصیه کرد «هشیار باش، چراکه سکان کشتی در دستان توست. آن را از دود و موج دور نگه دار و از صخره ها دور نشو. هرچه می خواهی بکن، ولی نگذار از مسیر منحرف شود زیرا همگی غرق خواهیم شد.» سپس اودیسیوس زره اش را پوشید، نیزه هایش را برداشت، به عرشه رفت و تلاش کرد تا سکولا را ببیند. ناگهان خاروبدیس آب بسیار زیادی بلعید و گرداب عمیقی شکل گرفت، به نحوی که صخره و شن های بستر دریا را نمایان کرد: «هنگامی که در این سو، با ترس در چشمان مرگ خیره شده بودیم، سکولا شش نفر از خدمه مرا ربود.» او با گردن های درازش که شبیه نخ ماهی گیری بود، آن مردان را به غار خود کشید. «ترحم انگیزترین صحنه» وقتی بود که «با دستان دراز و فریاد» نام اودیسیوس را صدا می زدند.

معرق کاری اسکندر در خانه فاون در پمپئی

ارسطو و کشتی حکومت

احتمالا ارسطو (۳۲۲-۳۸۴ پیش از میلاد) وقتی از استعاره دریانوردان در کشتی برای پاسخ به سه تا از دیرپاترین پرسش های اندیشه سیاسی استفاده می کرد، به مخمصه اودیسیوس اندیشیده بود. آن سه پرسش اینها هستند: اولا، آیا «فضیلت شخص خوب و شهروند خوب، یکی است یا نه»؛ ثانیا، آیا «فضیلت حاکم خوب همان فضیلت شخص خوب است» و دست آخر، آیا حکمت و فضیلت را می توان آموزش داد. ارسطو نوشت «شهروند هم مانند دریانورد، عضوی از اجتماع است». «دریانوردان کارکردهای مختلفی دارند. برخی از آنها پاروزن، دیگری ناخدا و سومی دیده بان و چهارمی هم با نام مشابهی توصیف می شود. در حالی که تعریف دقیق فضیلت برای هر یک از آنها منحصر به فرد است، اما در عین حال، یک تعریف مشترک به همه آنها قابل اطلاق است. زیرا همه آنها غایت مشترکی دارند که همان ایمنی در ناوبری است.»

ارسطو اصطلاح «فضیلت» را به معنای «خوبی و حسن انجام یک کارکرد» به کار می برد. قوت و مهارت پاروزنی است که باعث می شود یک پاروزن را خوب بدانیم. از دیگر سو، سکان دار کشتی، کسی است که در ناوبری چیره دست است. دیده بان هم باید دانش و بینشی برای تفسیر و فهم حرکت ابرها، بادها، جزرومد و جریان آب وهوا داشته باشد. در این وضعیت، اینکه پاروزنان به طور کلی مردمان خوبی هستند، کم اهمیت تر از این است که به طور خاص مهارت یا توانایی خوب پارو زدن داشته باشند. همین امر، درباره دیگر خدمه کشتی هم صادق است. ناخدا فعالیت های خدمه کشتی را برای «خیر همه کسانی که به مراقبت از آنها متعهد است»، هماهنگ می کند. در حالی که ممکن است پاروزن، سکان دار یا دیده بان بر اساس عملکرد مختص خودشان قضاوت شوند، ناخدا بر مبنای غایت سالم به مقصد رساندن کشتی به بندرگاه قضاوت می شود.

یک شهروند می تواند جنگاور، معلم، دریانورد یا پزشک باشد. لزومی ندارد که همه شهروندان به یک اندازه فضیلت مند باشند، چراکه شهروندان و صور قانون اساسی گوناگون است. برخی شهروندان ممکن است واجد حکمت عملی باشند، اما همه حاکمان باید حکمت داشته باشند.

اودیسیوس به خاطر خیر و مصلحت خدمه خود، بین بد و بدتر، بد را انتخاب کرد. اما درباره سکولا چیزی نگفت، چراکه نمی توانست از خدمه اش توقع داشته باشد که به اندازه خودش شجاع باشند. تسلط او بر دریانوردانش، بر اساس احترام و دوستی بود، نه زور یا درجه نظامی. آنها می توانستند نافرمانی کنند. در واقع، اندکی بعد از گریختن از دست سکولا و خاروبدیس، آنها از دستور او مبنی بر پرهیز از وسوسه های «لذیذ» جزیره هلیوس پسر هیپریون،7 سرپیچی کردند. هنگامی که جانشین او، اوریلوکوس،8 علیه او شورید و خدمه را به سمت جزیره هدایت کرد، اودیسیوس گفت «من مجبورم که به زور تن دهم. من یک نفر در برابر بسیاری هستم.» اما هومر بر عاقبت نافرمانی آنها تاکید می کند. پس از اینکه خدمه غذای هلیوس را خوردند، کشتی شان نابود شد و تنها اودیسیوس زنده ماند.

آیا می توان فضیلت را آموزش داد؟

گفتم اودیسیوس گرچه خدمه خود را فریب داد، اما ناخدای خوبی بود. چرا؟

اولا اینکه او همیشه خدمه خود را بر همه چیز مقدم می داشت و هرگز به خاطر در خطر بودن خودش عقب نمی نشست. ثانیا او آنها را به دریانوردان بهتری تبدیل کرده بود. اودیسیوس شجاعت و ازخودگذشگی خدمه اش را به کار می گرفت، نه ترس ها و انگیزه های بزدلانه آنها را. دشوارترین تنگنا، فدا کردن تعدادی اندک برای امنیت تعدادی زیاد است. طلب و تحقق این فداکاری بر گران بهاترین منبع سیاست استوار است: ایده خیر عمومی و توانایی افزایش آن به وسیله صورت بندی امر خیر. آیا می توانیم خیر را در مردم و حاکمان خود پرورش دهیم؟

فیلیپ دوم مقدونی،9 ارسطو را به عنوان معلم پسرش، اسکندر،10 برگزید. بنابراین، پرسش «آیا می توان فضیلت را آموزش داد؟» برای ارسطو، پرسشی فرضی نبود. در رمان حد وسط زرین11 (۲۰۰۹)، نوشته آنابل لیون،12 ارسطو از اسکندر می خواهد که یک فضیلت را نام ببرد. اسکندر که رویای افتخار در سر دارد، «شجاعت» را نام می برد. ارسطو توضیح می دهد که فقدان شجاعت، بزدلی است، درحالی که افراط در شجاعت، تهور است. در ابتدا، اسکندر معلم خود را مسخره می کند و استدلال او مبنی بر اینکه فضیلت همان پیروی از حد وسط یا راه میانه است را پیش بینی می کند و می گوید «شما… برای میان مایگی ارزش قائلید.»

ارسطو پاسخ می دهد «به هیچ وجه». «میانه روی و میان مایگی یکی نیستند. اگر کمکت می کند، افراط و تفریط را اموری اغراق شده در نظر بگیر. آنچه می جوییم، یعنی حد وسط، چیزی است که اغراق شده نباشد. میان مایگی چنین نیست، متوجه می شوی؟»

در این هنگام، اسکندر به برادرش که به خاطر معلولیت جسمی و روحی از او شرمنده بود، اشاره کرد. پرسید «من در مقایسه با او افراط محسوب می شوم؟» ارسطو از او می خواهد تا یک روز را در ساحل با برادرش سپری کند. می خواهد به او درس بزرگ منشی دهد، یعنی میانه روی [اعتدال] در قبال زیردستان. درس دیگر ارسطو این است که فضیلت ها یکدیگر را تقویت، یا چنانچه امیلی رورتی13 می گوید «دسته جمعی شکار» می کنند. ارسطو می دانست که شاگرد جوانش مغرور و بی رحم است. نمی توانست بدون توسل به بزرگ منشی، شجاعت مدنی (احساس شرم نسبت به امور پست) را پرورش دهد. فهم آن مستلزم نوعی شخصیت و قوه داوری است که ارسطو «حکمت عملی» (فرونسیس) می نامید. حکمت عملی «توانایی فرد است برای مداقه درباره اموری که خوب و مصلحت آمیز» و «به صورت کلی، موجب زندگی خوب است.»

ارسطو با سردیس هومر، اثر رامبرانت ۱۶۵۲

ارسطو حکمت عملی را فضیلت فضیلت ها یا سلطان فضیلت ها می دانست. کسی مثل اسکندر حکمت عملی هم نداشته باشد، شاید بتوان برخی خوبی ها مانند مهارت جنگاوری را به او نسبت داد. اما چنین فردی نمی تواند در قبال کسانی که سرزمین شان را فتح کرده، از خود بزرگ منشی بروز دهد، چراکه شخصیت و قوه داوری ندارد. او جنگاوری نیرومند و رعب انگیز است، اما شخصی بد و در نتیجه، حاکم بدی است. «فضیلت حاکم با فضیلت شهروند متفاوت است»، و به یک اندازه هم شایسته تحسین نیستند. یک شهروند می تواند جنگاور، معلم، دریانورد یا پزشک باشد. لزومی ندارد که همه شهروندان به یک اندازه فضیلت مند باشند، چراکه شهروندان و صور قانون اساسی گوناگون است. برخی شهروندان ممکن است واجد حکمت عملی باشند، اما همه حاکمان باید حکمت داشته باشند.

چگونه می توان حکمت عملی را کسب کرد؟ پاسخ ارسطو چنین بود: با تمرین میانه روی [اعتدال] در همه چیز.

این نکته چنان که به نظر می رسد آسان نیست. اولین دشواری آن، یافتن راه میانه زرین یا حد وسط زرین14 است. این وحد وسط، یک امر ریاضیاتی و محاسباتی نیست، اما نادقیق هم نیست. یک کشتی در یک آبراه باریک ممکن است به یک طرف تغییر جهت بیشتری دهد، اما همیشه هم در بهترین مسیر برای رسیدن ایمن به بندرگاه باشد. ثانیا، همانطور که نظریه پرداز سیاسی، کن شارپ،15 اخیرا به من نوشت «هیچ الگوریتم یا قاعده ای وجود ندارد که بتوان به ناوبر آموزش داد تا تحت شرایط متغیر جزرومد، باد و آب وهوا بهترین مسیر را بیابد. اما ناوبر می تواند از طریق تمرین و شاگردی متخصصان باتجربه و ماهر، حد وسط را در شرایط متغیر بیابد. دلیل اهمیت زیاد معلمان همین است.»

آیا سیاست اخلاقی را می توان آموزش داد؟

ارسطو می گوید اگر غایت و مشغله مشترک همه شهروندان، رستگاری اجتماع باشد، هرکسی باید کار خود را به خوبی انجام دهد. با این حال، همانطور که ناخدا باید کشتی را به بندرگاه ایمن ناوبری کند، حاکم هم باید حکمت و فضیلت داشته باشد تا بتواند از سطح فکر برخی شهروندان فرا رود و بر خیر عمومی تمرکز کند.

این اندیشه که حاکمان باید داناتر و فضیلت مندتر از شهروندان عادی باشند با فهم ما از سیاست بیگانه است. ما مسئولانی را که انتخاب می کنیم، شهروندانی نمونه نمی دانیم. خوب است که این اندیشه به ظاهر عجیب ارسطو ما را به اندیشیدن درباره این پرسش وا دارد: چرا سیاست در نظر ما چنین خوار و خفیف شده است؟

ارسطو دموکراسی را به معنای مشارکت مستقیم شهروندان در مناصب حکومتی می دانست. دموکراسی زمانی ممکن است که یک حکومت «بر اساس اصل برابری و همانندی شکل گرفته باشد»، که شهروندان در آن «چنین فکر کنند که باید مناصب را به نوبت به عهده گیرند». حال می فهمیم که چرا ارسطو (مانند بسیاری از معاصرانش) دموکراسی را سیستمی حکومتی می دانست که به دشواری محقق می شود: مستلزم این بود که همه شهروندان یا دست کم کسانی که مناصب حکومتی را به عهده دارند (ارسطو گمان می کرد که علی الاصول هر شهروندی می تواند باشد)، حکمت عملی داشته باشند.

استعاره کشتی ارسطو متضمن این معناست که اصحاب قدرت به منظور تحقق اهداف مشترکی که با مردم تحت حاکمیت شان دارند به حکمت عملی نیاز دارند. اما باید توجه داشت که دلمشغولی ارسطو یک قاعده خاص بود که «بر افراد آزادی که در یک محل متولد شدند، قابل اعمال بود». او به نوعی رابطه که میان شهروندان آزاد وجود داشت می اندیشید، نه رابطه میان برده و ارباب (چراکه برده از روی ضرورت و اجبار اطاعت می کند، نه بنا به عقل). تحقق رابطه مورد نظر او، مستلزم حکمت عملی معطوف به فهم چگونگی تامین خیر عمومی است. به همین خاطر، ارسطو این نظر را می پذیرد که «هر آن کس که اطاعت کردن را نیاموخته باشد، نمی تواند فرمانده خوبی هم باشد». اما هر ناخدا، معلم یا حاکمی هم این حکمت عملی ندارد و ارسطو این مسئله را مشکلی جدی می دانست.

هانا آرنت16 هم به محوریت حکمت عملی برای دموکراسی اذعان داشت. او در وعده سیاست17 (۲۰۰۵)، سیاست را هنری دانست که به وسیله آن مشکلات ناشی از تکثر و تفاوت های مان را حل وفصل می کنیم. هر شهروندی وقتی به سپهر عمومی18 پامی گذارد، باید اهداف و رفتارهای گوناگون خود را متعادل کند. اغلب انگیزه های ما علتی دارد. اما وقتی در اندیشه، داوری و عمل آزادیم و با دیگران برابریم، ایجاد تعادل میان اهداف خود با اهداف دیگر اعضای اجتماع سیاسی، چالش انگیزتر است. به همین جهت، حکمت عملی به کار می آید.

بنابراین، خیلی نگران کننده است که ما به دنبال یاد دادن هنر سیاست یا شهروندی به رهبران یا عموم مردم نیستیم. واقعا شگفت آور است که در زندگی مدرن، نهادهای عمومی هیچ تلاشی برای آموزش هنر رهبری به سیاست مداران نمی کنند. در کارهایی که برای خیر عمومی می کنیم، آماده سازی افراد برای ورود به سیاست عملی هیچ جایی ندارد. گاهی اوقات، احزاب سیاسی قبل از انتخابات به نامزدهای شان آموزش هایی می دهند یا قوه مقننه معمولا شرایط آموزش اولیه را برای منتخبان جدید فراهم می کند. اما هیچ نهاد دائمی برای تعلیم و تربیت کسانی که می خواهند وارد دنیای سیاست شوند، وجود ندارد. دموکراسی ها به افراد تازه کار و بی تجربه برای اداره پیچیده ترین سازمان های جوامع مدرن، مدیریت بیشترین بودجه ها و تصمیم گیری برای هر چیز، از قوانین مصوب گرفته تا مقررات جزئی، اعتماد می کند.
چرا سیاست مداران را آموزش نمی دهیم؟

یک دلیل آن این است که باور داریم سیاست را می توان یاد گرفت، نه اینکه یاد داد. باور داریم یادگیری هم در خود فرآیند کار اتفاق می افتد، نه با کتاب خواندن و مطالعه.

همانطور که ناخدا باید کشتی را به بندرگاه ایمن ناوبری کند، حاکم هم باید حکمت و فضیلت داشته باشد تا بتواند از سطح فکر برخی شهروندان فرا رود و بر خیر عمومی تمرکز کند.

شکی نیست که سیاست هم مانند هر کار دیگری از طریق تجربه فراگرفته می شود. اما بسیاری از این کارها را می توان یاد داد. خیلی از کارهای روزمره ای که سیاست مداران به آن می پردازند، کاملا یاددادنی است، مانند قانون گذاری و تحلیل آن، بودجه، مخارج، لوایح و طرح های پولی و مالی، قوانین و روندهای مجلس قانون گذاری، کار در کمیته ها، کار در حزب، نقش ها و دفاتر مجلس قانون گذاری، رای گیری، خدمت در حوزه انتخاباتی، مدیریت دفتر حوزه انتخاباتی، ارتباطات سیاسی، ارتباط با کارمندان دولتی، لابی گری و ارتباط با رسانه ها. افزون بر آن، مدرسه های حرفه ای و تخصصی، روش های بسیاری برای تقویت مهارت های افراد از طریق یادگیری تجربی به کار می گیرند؛ از شبیه سازی دادگاه گرفته تا کارآموزی در پزشکی و رزمایش در ارتش.

اشکال اساسی تر این است که حتی اگر فوت ‎وفن (اگر بتوان گفت) سیاست یاددادنی باشد، اصلا معلوم نیست که بتوان به سیاست مداران تازه وارد خوب بودن را آموخت.

باید اعتراف کرد که افراد در صورتی فضیلت سیاسی را از مدرسه سیاست خواهند آموخت که با احساس و انگیزه ای حداقلی برای خدمت به جامعه، پا به عرصه سیاست گذاشته باشند. در حالی که برخی از کسانی که به سیاست روی می آورند، یا دلایل نادرست دارند یا فاقد منش لازم برای تبدیل شدن به سیاست مداری خردمند هستند. البته همین اشکال را می توان به هر مدرسه تخصصی دیگری هم کرد، مثلا مدرسه حقوق یا مدرسه کسب وکار. فلسفه وجودی چنین مدرسه هایی این است که کار خوب را به افراد تلقین کنند. به همین خاطر، از دید اکثر کارورزها، مدرسه حقوقی که احترام به حاکمیت قانون را ترویج نمی کند، مدرسه کسب وکاری که رفتارهای اخلاقی در کسب وکار را تشویق نمی کند یا یک مدرسه پزشکی که مراقبت از بیماران را محور کار خود قرار نمی دهد، همه ناقصند.

شاید جدی ترین اشکال مطرح شده این باشد که سیاست به نحو اصلاح ناپذیری غیراخلاقی و فاسد است، و هرگونه آموزش اخلاقی سیاست مداران، بی سلاح کردن آنهاست در برابر رقبای ماکیاولیست شان.

فرقی ندارد که چه نظری درباره چنین نگاه تیره وتاری به سیاست داریم (و این نگاه در بافت دموکراسی مشروطه19 بی اشکال نیست). چالش کسانی که چشم اندازی آموزشی به سیاست دارند، تربیت سیاست مدارانی است که در شرایط اخلاقی مبهم، داوری های عقلانی کنند. همیشه در زندگی هر سیاست مداری لحظاتی پیش می آید که وجدان خود را با مقتضیات شغلی خود در تعارض می بیند. مواجهه درست با این شرایط مستلزم آمادگی قبلی است. دست کم ارزش بررسی دارد که آیا ممکن است آمادگی قبلی اندک سیاست مداران، آنها را در مواجهه با معضلات اخلاقی تر کند.

اودیسیوس در میان سکولا و خاروبدیس، اثر هنری فیوزلی ۱۷۹۴

بازدید از مدرسه ای برای سیاست مداران

یک برنامه آزمایشی برای سنجش ایده مدرسه برای سیاست مداران در دانشگاه بریتیش کلمبیا ارائه شد. موسسه قانون گذاران آینده20 برای فراهم کردن شرایط آموزش عمل محور و فرصت تجربه کردن سیاست در مقام عمل، طراحی شد. افراد در یک دوره عملی آخرهفته ای شرکت می کنند که در آن، دانش و مهارت های سیاسی خود را زیر نظر دولت مردان سابق تقویت می کنند. این سیاست مداران تازه وارد در شرایطی قرار می گیرند که باید بین وفاداری به حزب، نظر رای دهندگان و وجدان خود یکی را انتخاب کند. یاد می گیرند که بین این امور تعادل ایجاد کنند. به همه آنها این فرصت داده می شود تا درباره موضوعاتی مانند اینکه آیا اصلا به عرصه سیاست وارد شوند یا نه، تامل کنند. یکی از شرکت کنندگان به من اجازه داده تا تجربه اش را توصیف کنم. من او را جزمین21 می نامم.

در اولین روز این دوره عملی، از شرکت کنندگان می پرسند که چرا می خواهند وارد سیاست شوند. بسیاری از آنها می گویند برای اینکه جهان را به جای بهتری تبدیل کنند. برای اینکه از سخنان کلیشه ای فراتر رویم، از آنها خواستند تا داستان های شخصی خود را بگویند. جزمین درباره خانواده و جامعه اش، سال هایی که به حمایت گری مشغول بود، کار با افراد درگیر با اختلالات روانی، اعتیاد، بی خانمانی، خشونت و فقر سخن گفت. به این نتیجه رسیده بود که «هرچه بخواهیم می توانیم با دولت لابی کنیم؛ اما قرار نیست نتیجه ای بگیریم.» اما داشتن یک کرسی نمایندگی «فرصتی برای ایجاد تغییر است.» حالا می داند که باید مهارت های سیاسی خود را پرورش دهد، به طور خاص بفهمد که چه زمانی راه حل ارائه دهد و چه زمانی پا پس بکشد و امور را به دیگران واگذار کند.

دو هفته بعد، شرکت کنندگان در تالار شورای شهر ونکوور جمع شدند. یکی از شهرداران سابق، نقش شهردار و یکی از اعضای فعلی شورا، نقش مدیر شهر را ایفا می کرد. شرکت کنندگان درباره افزایش مالیات بر دارایی برای تامین بودجه جهت حل بحران مواد افیونی ونکوور بحث می کردند. جزمین نقش عضو شورا را خیلی عالی ایفا کرد. سپس یکی از همکارانش او را نامزد رهبری حزب کرد. او نامزدی را پذیرفت. وقتی دو مرد باتجربه تر هم نامزد شدند (یکی از آن دو به رهبری یک اتحادیه بزرگ انتخاب شده بود و دیگری به نائب رئیسی انجمن حوزه انتخابیه حزب)، جزمین ناگهان عقب نشست. یکی از تسهیلگران از او دلیل کارش را پرسید. مگر نگفت که می خواهد بر آن کرسی بنشیند؟ فکر نمی کرد که فرد مناسبی برای این کار است؟

او اجازه داد نامش باقی بماند و انتخاب شد.

جزمین در بحثی که در پایان روز با او کردند به تفکر درباره تجربه اش ترغیب شد:

تسهیلگر: یک لحظه مجبور شدی بین اقدام کردن و پا پس کشیدن یکی را انتخاب کنی… سعی کن درباره آن فکر کنی.

جزمین: می خواستم ببینم چقدر حرف می زنم و پا را از گلیم خود درازتر می کنم… فکر کردم «خب، آدمای دیگه ای هستند که می خواهند این کار رو انجام دهند، خیلی عالی، فقط کافیه پا پس بکشم»، اما در آن لحظه توجه نمی کردم که آدم های دیگری هم هستند که دوست دارند من این کار را انجام دهم [می خندد].

یک شرکت کننده دیگر: من یکی از طرفداران پروپاقرص تو هستم.

جزمین: ممنونم واقعا. چون به آن مسئله، اصلا این طور فکر نکردم. فقط من نیستم که کاری را که می خواهم انجام می دهم، بلکه آدم های دیگری هم هستند که از من می خواهند این کار را انجام دهم. درست است؟

عضو شورا که نقش مدیر شهر را ایفا می کرد، توصیه زیر را کرد.

عضو شورا: درباره این پرسش که «آیا بیش از اندازه پا را از گلیم خود درازتر نمی کنم؟» باید گفت شاید بله و شاید هم نه. خیلی بستگی به شرایط دارد و واقعا نمی توانم درباره آن قضاوت کنم… در این صورت، فقط دو حق انتخاب داری. یا باید خودت پا پیش بگذاری یا باید از فرد دیگری حمایت کنی. اینکه صرفا عقب بنشینی، خیلی فرق دارد با اینکه بگویی «می خواهم به این فرد بی تجربه کمک کنم تا کسب تجربه کند.» این یک تصمیم فعالانه و درست برخلاف صرفا عقب نشستن است.

در اولین روز این دوره عملی، از شرکت کنندگان می پرسند که چرا می خواهند وارد سیاست شوند. بسیاری از آنها می گویند برای اینکه جهان را به جای بهتری تبدیل کنند. برای اینکه از سخنان کلیشه ای فراتر رویم، از آنها خواستند تا داستان های شخصی خود را بگویند.

عضو شورا و دیگر شرکت کنندگان، تصمیم او را به این صورت دوباره صورت بندی کردند که این تصمیم پاسخی به «باید اقدام کنم یا عقب نشینم؟ فرد مناسبی برای رهبری هستم؟» نبوده، بلکه تصمیمی درباره چگونگی توجه ما به یک نیاز «به مثابه یک گروه» بوده است. اینکه چگونه ادامه دهیم به زمینه و مختصات شرایط و اهداف گروه بستگی دارد. جزمین باید بر یک هدف مشترک تمرکز می کرد و سپس راهی برای پیشبرد آن پیدا می کرد. شاید نیاز باشد که خودش پا پیش بگذارد، اما شاید هم بتواند از فرد دیگری حمایت کند.

روز بعد، جزمین با شرکت کننده ای صحبت کرد که می خواست در بحث بر بقیه غلبه کند. از او کمک خواست تا راه هایی بیابد تا نظرات مختلف بیشتری در بحث ها مطرح شوند. جزمین با راهنمایی به آن شرکت کننده که به نفع کل بحث بود، نشان داد که آنچه کارورزان سیاست به آن نیاز دارند را فراگرفته: حکمت عملی. حکمت عملی، راز یک سیاست خوب است.

دموکراسی و حکمت عملی

ارسطو در سیاست می گفت فرد با خدمت زیر نظر یک ناخدا و فرماندهی یک گروه از خدمه است که می آموزد ناخدای کشتی باشد. به همین شکل، توانایی خوب حکومت کردن به مهارت ها و دانش هایی بستگی دارد که به بهترین نحو، با تمرین زیر نظر دولت مردان کارکشته به دست می آید. در یونان باستان، پرورش فضایل لازم برای حاکمان و شهروندان خوب را دفاعی گریزناپذیر در برابر سفسطه خودبزرگ بینی، عطش قدرت و عوام فریبی فرصت طلبانه می دانستند. ما انسان های مدرن، دست کم تا همین اواخر، کمتر دلمشغول این خطرها بوده ایم. شاید بیش از اندازه به دوگانگی کاذب میان حکومت قانون و حکومت مردم علاقه مند شدیم و از یاد بردیم که قوانین خودشان اجرا نمی شوند، بلکه این مردم هستند که آنها را اجرا می کنند. وقتی شارلاتان ها قدرت را به دست بگیرند، بهترین دفاع در برابر آنها، شخصیت و قوه داوری اطرفیان شان است، نه قوانین خشک وخالی. وقتی دفاع از نهادهای ما در دست کارمندان دولت و حاکمان است، نباید دلمشغول پرورش شخصیت و قوه داوری آنها باشیم؟

اگر پاسخ مثبت است، پس آموزش دادن به سیاست مداران را نمی توان نخبه گرایانه22 دانست. شاید نخبه گرانه تر این باشد که نهادهای عمومی در آماده کردن شهروندان برای عمل به وظیفه مدنی خود کامیاب نباشند. شاید اساسا اکراه داشته باشیم که به دیگر آدم ها بگوییم چطور زندگی کنند و بنابراین، انجام چنین کاری را نادیده بگیریم. اما باید بدانیم که یکی از چالش برانگیزترین ویژگی های شهروندی دموکراتیک (و سرچشمه تنش میان دموکراسی و لیبرالیسم) این است که اگر بخواهیم دموکراسی به خوبی کار کند، شهروندان باید فضایل مدنی داشته باشند.

ما روی هم حساب کردیم و باید به هم تکیه کنیم. به همین خاطر است که باید فضیلت مند باشیم. دست کم دموکراسی به شهروندانی نیاز دارد که مدافعان شجاع و قابل اعتماد نهادهای دموکراتیک باشند. همان طور که السدیر مک اینتایر23 در کتاب در پی فضیلت24 گفت یونانیان فهمیده بودند که فرد شجاع «کسی است که می توان به او تکیه کرد.» چنین شجاعتی به یک باره ایجاد نمی شود: باید آن را پرورش داد.

اگر می خواهیم شهروندان را برای زندگی عمومی آماده کنیم، باید از آموزش مدنی قدیمی فراتر رویم. هسته اصلی ماموریت آموزشی مدارس دولتی و دانشگاه ها باید آماده سازی مردم برای دموکراسی باشد. باید کارورزان مشتاق را عادت داد تا در جهت خدمت به خیر عمومی احساس، تفکر، داوری و عمل کنند. باید از فرصت ها برای پرورش دانش، مهارت و انگیزه افراد برای تبدیل شدن به شهروندان یا دولت مردان خوب، بهره گرفت و فضایل مدنی را به آنها القا کرد. برای این منظور، باید این ایده که سیاست، فعالیتی شرافتمندانه است را احیا کرد.

ارسطو گلایه می کرد که سیاست مداران برای آموزش چگونگی قانون گذاری به هم وطنان خود تلاش چندانی نمی کنند. پس از گذشت دو هزار سال، همچنان این گلایه باقی است.

ارسطوارسطو و سیاستدرس هایی از فلاسفهفیلسوف طبیعت گرادرس سیاست