شناخت گهربار سعدی شیرازی ، میراث گرانبار زبان و ادبیات فارسی

2 اردیبهشت 1403 - خواندن 11 دقیقه - 146 بازدید

شناخت گهربار سعدی شیرازی ، میراثی گران بار زبان و ادبیات فارسی 


شاید تا به حال کمتر به اذهان مردمی و افکار عمومی خطور کرده است که به فکر سعدی شناسی باشند آن قدر که به حافظ شناسی اهمیت می دهند ، اما جالب توجه است بدانید از آنجا که شعر سعدی به زبان محاوره ای و گفتگوی ایرانیان نزدیک بوده است ، این نیاز مبرم و مهم احساس نشده است و هر کس با هر سواد و فهمی قادر به درک مضامین شعری ادبیات سعدی می باشد و ارتباط مفهومی خاصی را با سروده های سعدی دارد و همین مطلب وی را به استاد سخن تبدیل کرده است ، چنان که حضرت حافظ در مدح و ثنای استاد سخن فرموده است :

استاد سخن سعدی است پیش همه کس اما

 دارد غزل حافط ، طرز غزل خواجو


استادی که سخنانش به همه شبیه است و به هیچ کس شبیه نیست و ویژگی سهل ممتنع بودن گفته هایش عاشقان را به جوش و خروش وا می دارد . سعدی پیشه و حرفه خویش را تعلیم و تربیت معرفی می کند و در این راستا از هیچ اندرزی به بنی آدم فروگذاری نمی کند ، به خصوص آنجا که قدرت قلم خود را به رخ مدعیان توخالی نشان می دهد و می فرماید : 

خوی سعدی است نصیحت ، چه کند گر نکند

 مشک دارد نتواند که کند پنهانش 


مقصود سعدی همه جا و برای همه ی انسان ها روشن و واضح است حتی کودکان نیز از سخنان شیرین و دلچسب وی در پست خود نمی گنجند و دل و دین در ره عشقش می بازند ، اما گنج سخن در همین رنج فهم معانی نهفته است که سعدی دوران کودکی را مهم ترین دوران زندگی می داند و اذعان داشته است که کودکان را باید از همین دوره تربیت نمود و راه و رسم زندگی سالم و آموزه های نیکو را به ایشان آموخت ، چرا که اگر والدین وی در ادب و تربیت وی کوتاهی کنند و نتوانند آموزه های نیک و زندگی شایسته را به او آموزش دهند در بزرگسالی دچار خسرانی جبران ناپذیر خواهد شد ، چنان که می فرماید :

هر که را که در خردیش ادب نکنند

 در بزرگی فلاح از او برخاست 

چوب تر را چنان که خواهی پیج

 نشود خشک جز به آتش راست


مطلبی که روانشناسی در دهه حاضر به آن پی برده است سعدی در قرن هفتم به آن اشاره نموده است و تربیت صحیح والدین را نه نتها برای خود کودک مفید و مثمرثمر می داند بلکه می گوید کودک خوب باعث نیک نامی خانواده خویش است و اگر بنیادی نیکو نداشته باشد باعث سرافکندگی و فراموشی نام و یاد والدینش می شود :

چو خواهی که نامت بماند به جای

 پسر را خردمندی آموز و رای 

که گر عقل و طبعش نباشد بسی 

بمیری و از تو نماند کسی 


در نتیجه به تعلیم و تربیت کودکان اهمیت وافر می دهد و معتقد است که گوهر درخشان وجود آدمیزاد ، تعلیم و تربیت است که از کودکی در وجود وی به یادگار می ماند و سبب رستگاری اوست و الا غیر از آن فقط زیان و خسران ابدی نصیب فرزند آدم است ؛ چراکه کنایه ای طنز آمیز به بی ادب می زند وی را چون گردویی می داند که اگر بر بالای بلندی قرار بگیرد دائم به پائین سرازیر می شود و نمی تواند بر بلندی قرار گیرد و منظور سعدی این است که اگر انسان در کودکی تربیت نشود بنیادی بد و ناصحیح در بزرگسالی قسمت وی می شود و دیگر درست شدنی نیست : 

پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است 

تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است


ظرافت و دقت سخن سعدی این گونه است که تمام نکات صحیح را به انسان در قالب تک بیتی یا دو بیتی می آموزد و نیازی نمی بیند تا کتاب بنویسد و به وی بیاموزد ، بلکه شعر را بهترین وسیله انتقال پیام به مخاطب می داند . علاوه بر اینها ، سعدی به وراثت نیز اهمیت می دهد و وراثت را عامل برجسته ای در تربیت می داند و معتقد است که باید به آن توجه ویژه داشته باشیم . دکتر محمدباقر حجتی در تعریف وراثت گفته است : وراثت نیرویی طبیعی است که به وسیله آن صفات از نسلی به نسلی دیگر منتقل می شود و انتقال بسیاری از صفات جسمانی و روانی و مجموعه ای از حالات اخلاقی و عملی که از پدر و مادر و یا خویشاوندان به نسل های بعدی می رسد . سعدی نیز در خصوص این عامل طبیعی که به ژن وابسته است فرموده : 

چون بود اصل را گوهری قابل

 تربیت را در او اثر باشد 

هیچ صیقلی نکو نداند کرد

 آهنی را که بدگهر باشد 


البته امروزه با پیدایش نظریات روانشناسی در عرصه علمی می توان نقش عامل وراثت را کمتر کرد و با سالم سازی محیط و دور کردن نوآموزان از هم نشینی با افراد نا اهل ، در مسیر رشد و کمال به آنان بهترین راهنمایی و هدایت را داد .

گذشته از آن در باب عشق ، به سادگی عاشق را دیوانه معشوق می داند و از کلمات سخت و دشوار پرهیز می کند تا معشوق نرنجد و عاشق را همیشه محتاج روی زیبا معشوق می داند و چشم پوشی از دیدن زبیارویان شیرین لب را کاری بس عبث و بیهوده می داند :

دیده از دیده خوبان برگرفتن مشکلست

 هر که ما را این نصیحت می کند بی حاصلست


یا هر وقت عاشق بدون معشوق است ، انتظار او را می کشد تا درد عشق از بین برود و ناله و شیون ننماید ؛ اما سعدی تیزهوش و خوش سخن می داند که عاشق بعد از دیدن معشوق درد کهنه اش تازه تر می شود و می گوید کاش او را نمی دیدم چراکه اکنون درد عشقم بیشتر است و باید حتما به معشوق برسد : 

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق 

ساکن شود ، بدیدم و مشتاق تر شدم 


زمانی هم که معشوق به دیدنش نیامده است ، غم دنیا بر دوش وی است و غصه ی عشق در وجودش نهفته است و منتظر است تا معشوق بیاید و غم دل و جان به معشوقش عرضه دارد اما تا معشوق را می بیند و رخ در رخ وی می شود ، درد و غم از جانش پر می کشد :

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

 چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی 


حتی به عاشق طعنه می زند که اگر زیبارویی ندیده است خسران نصیب وی شده است و اگر دیده است و بعد از او به خوش چشم و شیرین لبی دیگر دل سپرده است باز هم خسران نصیب وی می شود ، چرا که عاشق از نظر سعدی هوسران و سر به هوا نیست و دل در گرو عشق معشوق واقعی خویش دارد :

افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدست

 یا دیده بعد از تو به رویی نگریده است


در این زمینه به معشوق نکته ای بس مهم گوشزد می کند که مبادا عشوه بریزد و عشق بازی کند تا دیگران او را ببیند بلکه باید هوش و حواس خود را جمع نماید ، برای اینکه همه منتظرند تا او را از دست عاشق بدزدند و عاشق خود کنند و زیبایی معشوق جهانگیر است و عاشق صادقش هم در این قضیه هم نظر دیگر عاشقان در کمین است :

شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند

 بیگانه و خویش از پس و پیشت نگرانند

کس نیست که پنهان نظری با تو ندارد

 من نیز برآنم که همه خلق برانند


وقتی هم که معشوق می رود و می خواهد از عاشق دل بکند سخت ناراحت است و در تلاش است تا به معشوق برسد و نگذارد که جانش را ببرد :

ای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود

 وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود 


و وقتی معشوق می رود جان از بدنش می رود و تشبیهی دل انگیز می نماید که معشوق جان من است و جانم است که می رود و همه جهانم است : 

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

 من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود


انجا هم که ملامت گران زبان به سرزنش می گشایند و عاشق را از عشق خود دلسرد می کنند اما عاشق می گوید که عشق اوست که من را اسیر کرده و من از عشق معشوق رهایی نتوانم یافت : 

سعدی چو جورش می بری نزدیک او دیگر مرو

 ای بی بصر من می روم او می کشد قلاب را


و هنگامی که می خواهد با تمام سختی و گرفتاری از مشعوق رهایی یابد یادش می آید که تا زمانی که در عشق معشوق خود زندانی باشد آزادترین انسان جهان است و آنها که عاشق نیستند ، گرفتاران واقعی دنیا و مصیبت و رنج های آن هستند ؛ چراکه عشق هیچ درد و رنجی به همراه ندارد : 

من از آن روز که در بند توام آزادم 

پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم


و انسان های بی عشق را کوردلان بی ذوق و شوقی می داند که مرده اند و به قول فرخی یزدی زندگی کردن آنان مردن تدریجی است و روزگار می گذرانند تا وقت مرگ شان سر برسد و حسرت ابدی محصول زندگی آنان است :

بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در 

الا شهید عشق به تیر از کمان از دوست 


همه ی مطالبی که عرض شد تنها گوش چشمی از نبوغ خارق العاده حضرت سعدی است که در این یادداشت علمی به نمایش گذاشته می شود تا فارسی زبانان بدانند میراث فرهنگ فارسی غنی تر از آن چه است که حتی به تصورش در ذهن خواننده و مخاطب بنشیند و باید در کشف رموز و اسرار زبان و ادبیات فارسی کوشید و آن را به جهانیان عرضه کرد تا بدانند تنها زبان فارسی است که پس از حملات ویرانگرانه یونانیان ، اعراب و مغولان نه تنها به ویرانی کشیده نشده است ؛ بلکه این سرو ادب فارسی هر روز تنومند تر شده است و به پرباری خویش می افزاید و اقوام ایرانی را سرافرازتر و بلندپرواز تر کرده است . چه زیباست در سعدی شناسی هم تلاشی در خور شان و مقام شیخ اجل نمود تا همگان از عطر سخن گوهربارش جامه پاره کرده و دل به ندای عاشقانه اش دهند که از درس گفتارهایش بر می خیزد . 






سعدي ، ادبيات فارسي