ایکاروس

14 مهر 1402 - خواندن 3 دقیقه - 356 بازدید

اسطوره ایکاروس 


آبی غلیظ چه بویی داشت؟

ابرها چه مزه ای می دادند؟

دور شدن

بالاتر رفتن

مثل طلا می درخشید؟

مثل گل آفتاب گردان؟

برای عاشق

همه چیز

دور، کوچک و بی قدر می شود

غذا، لباس، رنگ کاغذ دیواری

حرفهای همکاران و نظر پدر

همه چیز کوچک می شود

بار هستی

سبک میشود...

ایکاروس!

پسر خوب!

تو خوشبختی را چشیدی

و در آبی و طلایی

حل شدی

آنها که عیبت می کنند

هیچگاه

عاشق نبوده اند....

زینب صابر


در شعر فوق، زینب صابر با همان لطافت طبع و توجه به اساطیر که معمولا بینامتنیت اشعارش را تقویت می کند به افسانه ی ایکاروس اشاره دارد. ولی به این بهانه مفهوم خویش را از عشق نیز بیان می کند، توصیف موضوعی به قدمت افسانه ی ایکاروس!

شعر با بندی آغاز می شود که با ابهام همراه است که موضوع چیست؟ مانند دیگر اشعار صابر، با حس آمیزی و نسبت دادن بو به رنگ آبی آسمان و دادن طعم به ابر ها ما را به احساس ایکاروس در حال پرواز نزدیک می کند! نزدیک شدن وی به خورشید که چون طلا می درخشید و چون گل آفتابگردان خودنمایی می کرد و ایکاروس بی توجه به هشدار پدر، با بال های مومی اوج می گیرد! این عشق به پرواز و رسیدن به خور شید، او را به انتهای آسمان می رساند و حس بوی آبی غلیظ و مزه ی ابر ها را برای وی تشدید می کند!

در بند دوم، شاعر به دور شدن و فاصله گیری ایکاروس از "بار هستی" می پردازد. انگیزه ی عشق به خورشید و پرواز، که وی جانش را برای آن به خطر می اندازد، همه ی مفاهیم ملال آور هستی را و روزمرگی ها را "بی قدر" می کند: غذا و لباس و رنگ کاغذ دیواری و حرف های دیگر ان و حتا اندرز پدر را که به ایکاروس هشدار داده با بال های مومی خود به خورشید سوزان نزدیک نشود!

ولی ایکاروس عاشق دیگر سر از پا نمی شناسد و بر فراز مغاک هستی و زمین فقط به عشق می اندیشد. شاعر نیز وی را تحسین می کند که وی با مستحیل شدن در بو و طعم عشق، خوشبختی و عشق را به راستی تجربه کرده است و نباید به سرزنش دیگران وقعی نهد، چون آنان مانندوی عاشق نبوده اند! عشق انگیزه ای می شود تا بار هستی زمینی را سبک کرده، به اوج رفته و عشق را استشمام کرده و مزه مزه کند، موهبتی که زمینیان کمتر بدان نایل می شوند. ایکاروس تاوان آن را عاشقانه می پردازد! وی با ایثار جان خویش عشق را در افسانه اش جاودانه می سازد!

ادبیات فارسیزبان و ادبیات انگلیسی