مصادیق اجتماعی امروز جهان درادبیات نمایشی

4 مرداد 1402 - خواندن 25 دقیقه - 326 بازدید

هنگام تماشای وقایع تاریخ سازامروزدرایران، بی اختیاربه یاد روزهایی می افتادم که تاریخ ادبیات انگلیسی تدریس می کردم وبه هراشاره ای به شرایط تاریخی-اجتماعی پچپچه ای در میان دانشجویان درمی گرفت وازنیشخند های آنان می شد فهمید که چه درسرشان می گذرد. دردرس اساطیرباستان، توضیح می دادیم که چگونه درطول تاریخ بشریت، ذهنیت مردسالارانه برداوری درباره ی شخصیت زنان سایه افکنده وازمردان قهرمان، واززنان موجوداتی قسی القلب و«عفریته» و«عجوزه» ساخته است؛ حتا ایزدبانوان عهد باستان، جزچند استثنا، اززیرتیغ داوری های پدرسالارانه جان سالم به در نمی بردند. درجامعه ی طبقاتی عهدعتیق، زنان درزمره ی بردگان بودند وحتا یکی ازگلایه های افلاطون، پدرفلسفه ی جهان، ازشاعران ونویسندگان ارائه ی شخصیت های زن درنمایش نامه هایشان بود، یکی ازبسیاراتهاماتی که سبب طرد شاعران ازمدینه ی فاضله ی وی شد. ایزدان ظالم مورد تحسین بودند و بیداد آنان نشانه ی مردانگی وعدالت وعظمت آنان بود؛ وخشونت درزنان سزاوارشماتت. اما درمیان نمایش نامه نویسان بزرگ وبرجسته ی آن زمان چون سوفوکل، یوریپید، آیسخولس بودند کسانی که به رغم تفکرغالب، آن را زیرکانه به چالش وحتا سخره می گرفتند وشخصیت های زنی را خلق می کردند که نامشان درتاریخ بشرجاودانه مانده است.

اسطوره زمانی توسط انسان ها خلق می شد که خود ازدرک بسیاری ازپدیده های طبیعی و ویژگی های انسانی ناتوان بودند ودرداستان ها یشان شخصیت های مافوق انسانی خلق می کردند تا این پدیده های ناشناخته را توجیه کنند. امروزه پدیده ی فیزیکی رعد وبرق بر همگان آشکار است، ولی درعهدی که علل پدیده های علمی توسعه نیافته بود، انسان ها برای رعدوبرق، مثلا خدایی آفریدند به نام زئوس، خدای خدایان، که خشم خود را با ساقط کردن فرد وافراد مغضوب بروزمی داد؛ ازآن پس این ایزدان وایزدبانوان خیالی، به بسیاری دیگراز مفاهیم انتزاعی نسبت داده شد وبدین سان عینیت یافتند: خدای جنگ، خدای شکار، خدای عشق، خدای جادو وجادوگری، خدای خود-شیفتگی ودهها ایزد وایزد بانوی دیگر. بنابراین، این خدایان وبت های آفریده شده هیچ کدام واقعیت نداشتند و برای عینیت بخشیدن و توجیه مفاهیم غیرقابل درک، خلق می شدند. درنتیجه، این چهره های ساخته ی تخیل بشر، واقعی نیستند وبا تاریخ که ثبت وقایع ورخداد های واقعی ست تفاوت زیاد دارند.

اما آنچه که متناقض نما ویا پارادوکس است، این است که تاریخ ممکن است، بنا به مصلحت های سیاسی-اجتماعی باشند،دچارودستخوش تحریف وتغییرشوند، ولی اساطیراگرواقعیت ندارند، حقایقی را درحیات انسان رقم می زنند که تقریبا درهرملت وفرهنگی تثبیت شده هستند وغیرقابل تغییر؛ آن ها درعین جذابیت ودلنشینی، سبب بسط وتعمیق بینش ما نسبت به شرایط انسانی می شوند. داستان نارسیسیس، اسطوره ی ایکاروس، داستان های ونوس و آفرودیت وغیره، هرکدام گویای حقیقتی درباره ی گرایش ها و ویژگی های انسانی هستند. البته اقوام وفرهنگ های مختلف، اساطیربی شماری دارند که گنجینه ی غنی فرهنگی آنان به شمارمی آیند وازاین مهم تراین که اشتراکاتی درمیان اساطیر ملت ها واقوام وفرهنگ های مختلف مشهوداست که منسوب به ناخودآگاه جمعی-انسانی ست. همان که اندیشمندان ودانشمندان بزرگی چون لوی اشتراوس Levi Strausو فریزرFrazer دربسط واشاعه ی آن، سهم غیرقابل انکاری داشتند.

امروزه به آنچه می خواهیم اهمیت ابر- انسانی وخارق العاده بدهیم، واژه ی «اسطوره» را درباره ی آن به کارمی بریم که نمایانگراهمیت وارزش آن چیزیا شخص درنزد ماست. اما آنچه اسطوره شناسی می نامیم، خود رشته ودانشی ست درباره ی افسانه های نمادین عتیق که هرکدام افشاگرحقیقتی ست؛ تاریخ واقعی ست که حقیقت آن ممکن است تحریف و مخدوش گردد؛ اسطوره حقیقی ست وثابت. بسیاری ازآثارجاودانه ی ادبی براساس اساطیر بنا ونگاشته شده اند.

درنمایش نامه ی مدآ Medea نمونه ای بارزازجفای مردانه وانتقام دهشتناک را داریم؛ جیسون پادشاه خود-محوروهوسران، به طمع کسب قدرت بیشتر، بدون اطلاع همسرش مدآ، با دخترپادشاهی درهمسایگی ازدواج می کند. مدآ که دلباخته ی اوست، پس ازشنیدن این خبر چنان برآشفته می شود که به فکرانتقامی سخت وفراموش نشدنی می افتد تا همان قدربرای همسربی وفایش دردناک باشد. اوچهار فرزندی را که جیسون عاشقانه دوست دارد، به دست خود به قتل می رساند. شاید چنین جنایتی هرگزدرتاریخ بشررخ نداده است. همان زمان وتا به امروزمدآ مورد لعن ونفرین منتقدان وکسانی است که مشکلات زن را یک جانبه قضاوت می کنند. درست است که چنین نابخردانه ووحشیانه عشق مادری را نادیده گرفتن ومرتکب قتل فرزندشدن جای توجیه ندارد، ولی باید توجه نمود که اولا این نیز تلاشی برای نشان دادن طبیعت وحشی وظالم زن بود ولی می توان تصور نمود که چنین عملی برای خود مدآ تا چه حد وحشت انگیزوفجیع بوده است؛ حتا رنجی به مراتب عمیق ترازخودکشی دارد. ولی وی می خواهد شاهد رنج جیسون باشد. نام مدآ البته ازآن زمان به عنوان نماد سبعیت وبیرحمی رقم می خورد.

پس ازموشکافی متن نمایش نامه و توجه به لحنی که یوریپید به کاربرده و موضعی که درمقابل عمل مدآ گرفته است، مقاله ای به زبان انگلیسی نگاشتم با تمرکزبراین مضمون که یوریپید رنج خیانت وبی مهری همسربه زن را متبلورمی سازد، مضمونی که همواره ازچشم وذهنیت خودخواهانه ی مردسالارانه گریخته است، چون اصولا گناهانی از این دست برای مرد «گناه» درعرف عمومی محسوب نمی شود، کما این که امروز شاهد قتل های ناموسی زنان توسط مردان هستیم، ولی حتا قانون آن را، چون نسبت به زنی روا داشته شده، «معصیت» محسوب نمی شود. امایوریپید، بدون آن که موضعی مستقیم برگزیند، با هنرنمایش نامه نویسی وشخصیت پردازی وتنظیم گفتمان ها درنمایش نامه، به گونه ای که خود آماج انتقاد دیگران قرارنگیرد، با مدآ به عنوان زنی رنجدیده همدلی نشان داده است، به طوری که، به رغم عمل وحشتناک وی، حتاخواننده ی مذکرنیزالزاما ازمدآ نفرت پیدا نمی کند، ولی خودخواهی وتکبرجیسون را مورد توجه قرارمی دهد! درزمانی که زن برده و موجودی فرودست به شمار می آمد وحتا شایسته ی عشق نبود وبه همین علت برای مردان و حتا فیلسوفی چون افلاطون، عشق به همجنس مقبول واقع می شد، این رویکرد بسی جای تعجب دارد. درهیچ جای قانون بشروقانون الهی قتل نفس قابل توجیه نیست وسزاوارمجازات مرگ است، درحالی که هیچ کجای کتاب قوانین ازگناه نانوشته ی قتل روح، شخصیت، هویت و کرامت انسانی، سخنی وتنبیهی به میان نیامده است. هیچ زنی، اگرتحت تاثیر قوانین مردانه قرارنگرفته باشد،(که معمولا چنین نیست) عمل مدآ را تایید نمی کند، ولی اوخود درد ورنج خیانت همسروازپشت خنجرخوردن را درک می کند، چون شواهد بی شماری ازاین دست، درتاریخ حیات بشرموجود است.

خشم مدآ ها درتاریخ چندین هزارساله ی انسان هرگزجدی وشایان توجه قرارنگرفته است، زیرا هرگزحقی برای وی قائل نبودند وهمین، گاه سبب واکنش های ناگهانی وغیرمنتظره، مانند آنچه مدآ انجام داد، می شود. اگرمدآ دیوانه شده بود ویا خودکشی کرده بود، خوانندگان یوریپید به راحتی ازکنارآن می گذشتند، چون زن حتا شایسته ی ترحم نبود.

گویا ترین اسطوره ای که پس ازگذشت هزاران سال اززمان نگارش آن هنوزیکی از شاخص ترین و جهانی ترین آثارادبی جهان است، آنتی گونه اثرسوفوکل، نمایش نامه نویس یونانی، است که هنوزامروزه به مقتضای موضوعات جهانی وتعارض های سیاسی-اجتماعی، با تغییراتی جزیی برروی صحنه می آید وتماشاگران خود را برصندلی خود میخکوب می کند. تعارض غالب دراین اثرمی تواند تمثیل عینی بسیاری ازتعارضات دنیای امروزما باشد: تعارض میان آنتی گونه که می خواهد برادرش را پس ازکشته شدن درجنگ به دست برادردیگرش برسرپادشاهی، به خاک بسپرد، از یک طرف، وکرئون، پادشاه جدید که پالینیسیز پسرخواهرش را، به خاطرشورش علیه برادرش اتیاکلیز، که جانشین مشروع پدربود، ولی او نیز به دست پالینیسیز کشته شده است، محکوم کرده است. اوحکمی صادر کرده است که پالینیسیز باید ازمراسم تدفین آبرومندانه محروم شده وجسد وی دربیابان رها شود تا طعمه ی حیوانات وحشی و کرکس ها گردد.

اکنون آنتی گونه، شخصیت اصلی زن نمایش نامه، جسد دوبرادررا دربرابردارد؛ اتیاکلیز، برادر بزرگتربه فرمان شاه جدید، با احترام ومراسم نظامی به خاک سپرده می شود ودیگری طعمه ی حیوانات وحشی می گردد تا به زعم کرئون، درس عبرتی برای دیگران و حفظ پادشاهی خود باشد.

براساس قوانین الهی یونان، جسد فرد نباید برروی خاک بماند، چون خشم خدایان برانگیخته می شدوسزاوارمجازاتی سنگین بود. دفن میت، مانند ادیان مختلف امروزی، وظیفه ی افراد خانواده بود. اکنون ازخانواده ی اودیپ شهریار، فقط دوخواهرآنتی گونه وایزمینه مانده اند. کرئون، شاه فعلی، دایی آنتی گونه وایزمینه، مقررکرده است که هرکس سعی دردفن پالینیسیز داشته باشد و«قانون» وی را نقض کند، درمیدان شهرسنگسار خواهد شد.

آنتی گونه پس ازمشورت با خواهرمحافظه کارش درباره ی دفن برادرشان ورد پیشنهاد از سوی او، تصمیم می گیرد خود به تنهایی دست به عمل زند. ایزمینه، درپاسخ به پیشنهاد آنتی گونه، مضطربانه می گوید آنان فقط دوزن هستند وقادربه مقابله با شاه نیستند درضمن که به اندازه ی کافی درماجرای پدرشان اودیپ شهریار، زجرمتحمل شده اند؛ آنتی گونه پاسخ می دهد که وی مرگ با افتخار را برزندگی با شرمندگی وخیانت ترجیح می دهد وازوی می پرسد اوچگونه می خواهد دردنیای زیرین (آخرت) درچشم برادرنگاه کند وبگوید آن ها اجازه دادند جسد وی بپوسد وطعمه ی سگان وگرگان شود. ایزمینه برای امنیت وسلامت خواهربرای سرپیچی ازفرمان شاه ابرازنگرانی می کند واوبه طعنه پاسخ می دهد که ایزمینه بهتر است مراقب خودش باشد وبازبه کنایه می افزاید اعمال انسان هادوست محسوب می شوند، نه گفتاربه دورازعمل آن ها. ایزمینه تاکید می کند که وی ازاین ماجرا با کسی سخن نخواهد گفت. آنتی گونه که ازخواهرخشمگین است وحوصله اش از دست بهانه های وی سرررفته با عصبانیت می گوید، «بروهمه جا جار بزن، آنوقت ببین مرا تف ولعنت می کنند، یا ترا که با جسد برادر چنین رفتار کردی».

گفتمان زیبای بین دوخواهرازهمان ابتدا تفاوت میان آنتی گونه وایزمینه را آشکار می سازد. تماشاگرنیزمی داند که با خلق وخوی تند کرئون وخط ونشان هایی که برای ناقض قانون، حتا اگرفرزند خودش باشد، کشیده، آنتی گونه درخطرجدی است. اما آنتی گونه با آگاهی ازعواقب حتمی این عمل، نسبت به دفن پیکربرادراقدام می کند.

وقتی ازنگهبان جسد خبرمی رسد که کسی سعی دردفن پالینیسیز داشته، و بعد معلوم می شود این شخص آنتی گونه خواهر زاده ی خود کرئون است، کرئون ازخشم دیوانه می شود وازاومی خواهد انکارکند که قصدداشته قانون وی را نقض کند. البته کرئون درسخنرانی مبسوطی، سخن ازمصالح جامعه می راند که قصد وی ازاین مجازات این است که دیگران بدانند عاقبت خیانت و پاداش وفاداری چیست. البته اوبرای پیشگیری ازاتفاقی مشابه برای خودش، با بیانیه ی عمومی خود، قوانین آتی خود را نیزتثبیت می کند ودیگرنمی تواند، حتا اگربخواهد، حرف خود را پس بگیرد. این گونه است که به توصیه های دیگران گوش فرا نمی دهد وازهمان ابتدا با خنده و کنایه می گوید یعنی وی باید به حرف یک «زن» گوش کند؟ آنتی گونه با جسارت تمام به اویادآوری می کند که کرئون دارد برخلاف خواست خدایان عمل می کند ودرجایی که منطق مطرح است، زن و مرد بودن گوینده ی سخن، اهمیتی ندارد. کرئون داد سخن وپند واندرز سرمی دهد، سخنانی که بعدها به رغم شرایط دشواروناخوشایندی که پیش می آید، خود بدان ها عمل نمی کند. ازجمله این که ترایزیاس پیامبرآپولو، خدای نوروپیشگویی را احضار می کند تا حقیقت را اززبان وی بشنود؛ او به کرئون می گوید که وی دارد قانون الهی را فدای قانون خودساخته وشفاهی خود می کند، کرئون برترایزیاس، بدون رعایت جایگاه مقدس وی، فریاد برمی آورد، به اوتوهین می کند وتهمت خیانت می زند که اوازمخالفانش رشوه دریافت داشته تا کشوررا به هرج ومرج بکشاند، غافل ازاین کنایه ی دراماتیک، که قانون من-در-آوردی خود او، اوضاع را چنان درهم ریخته است؛ درواقع منشا هرج و مرج خود اوست. هرچه بزرگان ومشاوران وریش سفیدان درباری سعی می کنند به اوگوشزد کنند تا ازسرسختی دست بکشد وخردمندانه عمل کند، اوبا این ادعا که برای پیشگیری ازقانون-شکنی های آتی این حکم را صادر کرده است، حاضر به زیربارحرف شنوی ازیک «زن» نمی رود. کرئون ازخشم وخودخواهی حتا فراموش می کند حکم اصلی اش سنگسار درمیدان ودرملا عام بوده است ودرصحنه ی بعد، درچشم برهم زدنی، مجازات را به زنده به گورکردن آنتی گونه تغییرمی دهد. وی چنان مست قدرت است وسررا به زیربرف کرده است که نه حرمت وجایگاه پیامبررا نگه می دارد ونه به سخنان منطقی آنتی گونه وقعی می نهد؛ آنتی گونه به او می گوید که قانون او، ازقانون خدایان برتر نیست واوموظف است قانون الهی-انسانی وحرمت خواهرو برادری را حفظ کند، نه قانون اورا که قانونی بشری وجایزالخطاست وازتقدسی برخوردار نیست . ولی کرئون بناست پس ازاین براین سرزمین حکمرانی کند وازهمان ابتدا باید میخ خود را محکم بکوبد.

ازسوی دیگر، هیمان پسرکرئون که دلباخته ی آنتی گونه است ونامزد اوست، و بنا بود به زودی با او ازدواج کند، وقتی بی منطقی پدررا می بیند وجان آنتی گونه را درخطر می یابد، به خیال خود برای متقاعد کردن پدربه نزد اومی آید، البته با این ادعا که نمی خواهد ببیند پدرش ازهمان ابتدای سلطنت، منفورمردمش قرارمی گیرد، زیرا از نظر مردم کاری که آنتی گونه انجام داده است، شایسته ی پاداش وتحسین است، نه سزاوارمجازات. او که درمیان مردم جامعه است ومی شنود که دیگران درمورد حکم کرئون ومجازات جدید آنتی گونه چگونه قضاوت می کنند، می خواهد به پدر بفهماند که سیاست وی سبب خشم ونفرت مردم شده و بدیهی ست اطرافیان وی حقیقت را به وی نمی گویندوآنچه را وی دوست دارد بشنود به زبان می آورند.

ازاین پس کرئون درواکنش به رای مردم آنچه را درسخنرانی اولیه ی خود مطرح کرده وگفته مصالح مردم برای اوازهمه چیزحیاتی تراست، درنظرنمی گیرد. ازآنجا که درآن زمان قوانین به طورشفاهی وبه صورت فرمان درحضورمردم اعلام می شد وکرئون، مانند پسرخواهرش، اودیپ شهریار، قانونش را پیشاپیش اعلام کرده است، دیگر نمی تواند فرمان خویش را باز پس گیرد. پس وی با تحقیربه هیمان تشرمی زند ومی پرسد، که حالا پادشاه باید به حرف «مردم» گوش دهد واین گونه مردم رانیزتحقیر می کند. اومی گوید درکشورفقط یک صداست که باید شنیده شود؛ هیمان که درمقابل بی منطقی وخودخواهی پدرناتوان مانده است، پاسخ می دهد، «بله اگرآن کشوربیابانی برهوت باشد» و کسی درآن زندگی نکند که فقط یک صدا درآن حکم دهد. سپس عملا پدررا به طبلی توخالی تشبیه می کند که هرچه تهی تر، صدایش بلند تر. مشاجره بالا می گیرد وکرئون هیمان را متهم می کند که خود را به یک «زن» فروخته است وتاکید می کند از «زن» کمتراست اگرازمجازات آنتی گونه بگذرد.

البته درطول نمایش نامه، این تحقیرزن وزنان اززبان کرئون، علیه خود وی عمل می کند، زیرا تا کنون ثابت شده است که حرف ومنطق آنتی گونه برمنطق وی می چربد. آنتی گونه پیش ازانجام یک عمل الهی، یعنی دفن جسد، مقید به دفن پیکر برادر خویش است، چون به عنوان یک خواهر خود را متعهد به یک وظیفه ی خانوادگی می داند. او به خواهرش هم می گوید که برای وی، برادرش ، برادراوست؛ حال اگر کرئون بگوید اوخائن است یا وفادار؛ چیزی ازبرادری وی نمی کاهد. پس دفن وی، خطر کردن وشهامت می طلبد، همان چیزی که درعرف اجتماعی به مردان نسبت داده می شود! درحالی که کرئون خود آنقدرشجاعت اخلاقی ندارد که بپذیرد مرتکب اشتباهی بزرگ شده است.

نشانه ی آسمانی نیزموید خطای اوست؛ نگهبان می گوید وقتی به محل پالینیسیز می رود ناگهان توفانی عظیم رخ می دهد وهمه جا تیره وتارمی گردد. با شنیدن این مطلب یکی از ریش سفیدان می گوید، «شاها، شاید خدایان می خواهند با ایجاد این توفان پیامی دهند وبا ایجاد این توفان، خود، پالینیسیز را دفن کنند»؛ درپاسخ به این نظر که حقیقت دارد، اوبا تمسخروتحقیر پاسخ می دهد، «عجب نظرپرهیزگارانه وعجب دیانتی، یعنی خدایان از یک خائن و یک زن حمایت می کنند؟» که البته تماشاگران می دانند که پاسخ این پرسش کاملامثبت است. کرئون هم به هیمان توهین می کند وهم به مشاوران که می گویند بهتراست به کلام او گوش کند؛ اوپاسخ می دهد که یعنی من به «مکتب» این پسرک بروم؟ وهیمان پاسخ می دهد که اگرحرف این «پسرک» منطقی باشد، پیروجوان ندارد؛ اگراوجوان است وبی تجربه ولی محق، چرا نباید پدربه سخن وی وقعی نهد؟ درادامه، وی به انعکاس نظر مردم می پردازد: مردم می گویند حتا یک مرد مستحق این مجازات نمی بود وباید برای چنین کاری—دفن پیکر برادر—پاداش دریافت می نمود. ولی وقتی هیمان سرسختی پدروپافشاری اوبرزنده به گورشدن آنتی گونه را مشاهده می کند، اعلام می کند که مرگ آنتی گونه مرگ دیگری به همراه خواهد داشت که کرئون این را تهدید تلقی می کند و خشم بیشتری ازخود بروزمی دهد.

کرئون مرتکب خطایی بزرگ ترنیزمی شود وآن توهین ودشنام وافترا های نا روا به پیامبر نابینای آپولو، خدای معبد دلفی است. ترایزیاس هم که نمی تواند وی را قانع کند که گناه اصلی را خود وی مرتکب شده وبا رها کردن جسد پالینیسیزدربیابان، سبب شده پرندگان شکاری ازگوشت اوخورده و وحشی شوند وبه جان هم افتاده ویکدیگررا تکه پاره کنند(چون ترایزیاس نابیناست، با گوش دادن به پرواز پرندگان، وقایع آتی را پیشگویی می کند) ودرنتیجه خدایان به قربانی حیوانات ازطرف انسان ها پاسخ ندهند؛ با سوزاندن گوسفندان به درگاه خدایان ودرقربانگاه معبد، به جای شعله ورشدن آنان به عنوان جواب مثبت، فقط دودی سیاه ازچربی بدن آنان برمی خاهد که نشانه ی رد قربانی است. با ادامه ی سماجت و پافشاری کرئون برحکم بی منطق خود، ترایزیاس که قادربه پیشگویی واقعیت است، فریاد می زند، «می دانی تو چه کرده ای؟ آنکه را خدایان می خواهند به دل خاک وجهان زیرین فرستاده شود، برروی زمین نگاه داشته ای وآن را که باید برروی زمین ودرگرمای آفتاب زندگی کند، به ظلمات وزیرزمین می فرستی. توقوانین طبیعی را واژگون کرده ای. فردی را که یک باربه خاطرخطایش توسط خدایان مجازات وکشته شده، می خواهی دوباره مجازات کنی؟ تومگرکه هستی؟ مجازات فقط وظیفه ی خدایان است، آن هم برای فرد زنده، نه برای یک جسد بی جان! بدان که برای یک جسد، باید دوجسد تاوان بپردازی».

پس ازاین سخن ها ی هشدار دهنده، کرئون به یاد سخنان ترایزیاس به اودیپ درگذشته ای نه چندان دورمی افتد، وبه وحشت می افتد که پیشگویی ترایزیاس هرگزغلط ازآب درنیامده، ودرصدد برمی آید حکم خود را لغوکند. ولی این بارنیزبا اشتباه درمحاسبه ی خود به جای نجات فرد زنده ازمرگ که آنتی گونه باشد، جهت دفن جسد پالینیسیز می شتابد. آنتی گونه برای این که لذت مرگ تدریجی خود را به کرئون نچشاند، خود را درگورخفه می کند ووقتی هیمان سراسیمه برمزاراومی شتابد واورامرده می یابد، پدرنیزسرمی رسد. هیمان دیوانه واربه پدرحمله می کند، ولی کرئون جا خالی داده وهیمان ازخشم ونفرت ازپدر، خنجر را به قلب خود زده وجسد وی جلوی چشمان پدردرکنارپیکربی جان آنتی گونه بر خاک می افتد. همسر کرئون که درهمان جنگ میان دوبرادر، یک پسرش کشته شده و طاقت مرگ هیمان را ندارد نیزخودکشی می کند وبه گفته ی ترایزیاس، کرئون ناچاردربرابریک جسد باید دوجسد پسروهمسرش را تاوان دهد. کنایه ی معنا دارداستان نیزاین است که ثابت می شود آنتی گونه که توسط کرئون همواره به خاطرزن بودن تحقیر می شد، دراخلاق ورفتاروشهامت ازاوبسی «مرد» تراست.

تقابل دومنطق متفاوت میان کرئون، مظهرقدرت، وآنتی گونه، مظهرحقانیت ، به فاجعه ای منتهی می شود که ریشه درظلم وبیداد کرئون دارد. آنتی گونه به جای رفتن به حجله، معصومانه بربسترمرگ آرام می گیرد وهیمان درنکاح مرگ به آنتی گونه می پیوندد. مشاوران کرئون به اوهشدار داده بودند که خشم یک عاشق خطرناک وفاجعه باراست.

واما خشم یک احساس انسانی ست که بین زن و مرد مشترک است؛ اما گویی درجامعه ی مردسالارانه، نخستین خشم، «معصیت» است و خشم دوم مقدس وقابل چشم پوشی. هرگاه مردی زنی را به قتل می رساند، می گوییم «ببین چه کرده است که این مرد را بدین کار واداشته!» آیا نمی توان همین داوری را درمورد مدآها نیزداشت؟ سئوالی که شاید یوریپید درعصرعتیق زیرکانه و با ظرافت مطرح می کند وما درهزاره ی سوم هنوزبه اهمیت آن نیاندیشیده ایم. چه بسیار زنانی که برای دفاع ازخود وازعصمت وعفت خود دربرابرشهوت یک مرد، محکوم به مرگ شده اند. چه بسیاردختران عاشقی که وقتی خواستند اورا به اجبار ودر کودکی به زوربه عقد دیگری درآورند ومقاومت کرد سرازتنش جدا کردند و پیروزمندانه درشهر گرداندند، کاری که با جانیان انجام می دادند، که آن نیزغیرانسانی بود. چه بسیاردختران عاشقی که دربرابرخواسته ی خانواده ناچاربه فراربا مرد دلخواه شده اند وافرادخانواده خود را موظف می دانند وی را به قتل رسانند!! مانند آنچه د ر عروسی خون گارسیا لورکا می بینیم و فجایعی که دشمنی های خانواده ها برسرجوانان می آورد مانند آنچه در رومئو ژولیت ها و لیلی و مجنون ها می بینیم. مثال هایی که مصداق آنان را درادبیات می بینیم فراوان ست، با این تفاوت که فجایع واقعی با گذشت زمان، فراموش می شوند، ولی در ادبیات جاودانه و مکررا یادآوری می شوند.

ابرازوانتقال خشم، خشم نسبت به ظلم وبی عدالتی که درمدت طولانی انباشته می شود، می تواند به فاجعه ختم شود. درنمایش نامه ی مکبثنوشته ی شکسپیر، هنگامی که مکبث فقط برای انتقامجویی ازمکداف به خاطرعدم شرکت درضیافت تاجگذاری وی، درغیاب وی دستورقتل عام همسروفرزندان مکداف را می دهد، یکی ازهواداران مکداف این خبرشوم را برای اوبرده وبا ملاحظه ی بسیارسرانجام حقیقت را به اومی گوید. درآن زمان مکداف ازترس جان خویش ازاسکاتلند به انگلستان گریخته تا به پسران دانکن، شاه اسکاتلند، که به دست مکبث، پسرعموی دانکن، درهنگام خواب دربسترودرخانه ی میزبانش مکبث، با وسوسه ی همسرمکبث، سلاخی شده است، بپیوندد وبا فراهم آوردن لشکری نیرومند مکبث را سرنگون کرده واسکاتلند را ازشر وی برهانند. گفته می شود خانواده ای دراسکاتلند وجود ندارد که یکی ازنزدیکانش را به دستورمکبث نابود نکرده باشند. بنابراین، اسکاتلند سرشارازنفرت نسبت به مکبث است. وقتی قاصد خبروحشتناک قتل عام خانواده ی مکداف را به او می دهد، مکداف که ازوحشت برجای خود میخکوب شده با ناباوری وبغض فروخورده، می پرسد: «همسروهمه ی کودکانم راهم؟» ووقتی جواب مثبت می شنود، می گوید«مکبث فرزندی نداشت!» با این اشاره به محرومیت مکبث ازنعمت وعشق پدری که عذاب مرگ فرزند را نمی شناسد؛ بغض فروخورده اش با فوران اشکش فرومی پاشد. ملکوم فرزند دانکن به سوی وی می شتابد وازاومی خواهد که این گونه خشمش را بیرون نریزد وآن را درخود انباشته نگاه دارد تا به انتقامی مهیب بیانجامد.

وچنین نیزمی شود؛ درنهایت هنگامی که مکبث درمی یابد تمام وعده ووعیدهای جادوگران بی اساس بوده، درمقابل مکداف چنان خود را می بازد که تمامی قدرت ومهارت جنگاوری وی به ضعف بدل می شود ومکداف به انتقام قتل خانواده اش وتمامی قربانیان هموطن اسکاتلندی اش، سرازتن وی جدا می سازد. عذاب وجدان وکابوس های قربانیان، کارهمسروی، «بانومکبث» را نیز، که جنایات به وسوسه ی وی انجام شده اند، به جنون می کشاند واونیزخود را ازبالای قلعه سرنگون می کند.

این همه مرگ و قتل برای چه؟ عشق به قدرت که نخستین بارمکبث را به وسوسه ای جنون آمیزوامی دارد وهمسرش فقط با رویای آن که زمانی تاج ملکه وپادشاه اسکاتلند را برسرخویش ومکبث ببیند، چنان به تحریک وترغیب وی جهت قتل دانکن وبرداشتن جانشینان وی ازسرراه، می پردازد که مکبث سرانجام تسلیم شده وبه شخصیتی مخوف مبدل می شود. همسرمکبث که نتوانسته فرزندی برای مکبث بیاورد، درغیاب مکبث ودرخلوت خود، با خود عهد می کند که مکبث را به اقدام درجهت عملی کردن قصد شوم خود تشویق کند. اونیزکه ازمحبت مادری چیزی نمی داند، حب جاه را جایگزین مهرمادری کرده وخود به جادوگری همانند جادوگرانی که برسرراه مکبث قرارگرفته وبه اوبشارت پادشاهی دادند، تبدیل می شود. درتک گویی معروف وی، لیدی مکبث خدایان ظلمت وتاریکی را می طلبد ومی گوید که اگرنوزادی زیرسینه درحال نوشیدن شیرداشت، واگرآن کودک معصوم را مانعی برسرراه رسیدن به مقصود خویش می دید، پستان از دهان اوبیرون می کشید ومغزوی را متلاشی می کرد! عشق به قدرت درمکبث وهمسرش، که به عزادار شدن سراسرکشوراسکاتلند ختم شده بود، خشمی چون خشم مکداف می طلبید تا با فوران آتشفشانی خود، اورا نابود واسکاتلند را آزاد کند. مکداف با افتخارسربریده ی مکبث را بر نیزه کرده ودرشهرمی گرداند. همچنین پادشاه انگلستان که پسرجوانش داوطلبانه به مقابله با مکبث رفته وبه دست وی کشته شده بود (چون تا زمان رویارویی مکبث با مکداف و آگاه شدن وی ازحقیقت، هیچکس نتوانسته بود درجنگ تن به تن با مکبث جان سالم به دربرد). وقتی خبرمرگ شاهزاده ی جوان انگلیسی را برای پدرمی آورند، او بلافاصله می پرسد که زخم کاری را پسرش ازپشت خورده یا ازروبرو، ووقتی جواب می شنود ازناحیه ی سینه، او با افتخار به خود می بالد که پسرجوان وی درحال فرارازدشمن نبوده، بلکه درمواجهه و مبارزه با دشمن کشته شده است. به عبارت دیگر، وی شجاعت فرزند را درمقابله با دشمن نشانه ی شرف وافتخار خود می داند. چگونه مکبث می توانست دربرابرچنین خشم نابخشودنی مردمش وچنین ایثاری جهت انتقام مردم اسکاتلند، مقاومت کند؟

انسان درشگفت است که چگونه اساطیر که شکلی ازادبیات است ومتون ادبی هرکدام می توانند حقایق زندگی ما را اینچنین برملاسازند، به تصویرکشند وجاودانه سازند و چون آینه ای عبرت آمیز در مقابل ما انسان ها قرار دهند؟

ادبیاتادبیات نمایشی